ایلیا!
در لحظهلحظهی همین زندگی که دَمیدن در حُباب است و در ترکیدنِ آن تردیدی نیست، در آناتِ همین وجود و حضورِ شکننده، باید بکوشیم که از آشفتگی دربارهی خودمان و چیزها، به شگفتی و شکُفتگی برسیم.
می دانم با نگرانیِ بسیار و اشتیاقی وافر - به شکل توامان - زیستن سخت و تلخ است. اما راستش را بخواهی با همین جاودانگیهایِ نمادین هم میشود از زندگی که نامِ دیگرِ نیستی است زهرزُدایی کرد
احساس میکنم که تا دیر نشده باید کاری کرد. زندگی را نباید به تعویق انداخت و معطل و منتظرِ فردا گذاشت! زندگی همین کلَمِ برگابَرگ است که برگِ آخرش فرقی با برگِ اول ندارد، شاید هم پیازی پوست بر پوست باشد.
اینها را به خودم و تو یادآوری میکنم که در مواجهه با آخرین پوستهی آن، مبهوت و سرخورده نشویمکه؛ پس این بود زندگی؟
#عبدالحمید_ضیایی
#بصیرتهای_بیهوده
#فصل_پنجم
@abdolhamidziae
زندگی ,همین ,پوست ,برگِ ,میکنم ,هم ,از آشفتگی ,زندگی که ,میکنم که ,است که ,که برگِ
درباره این سایت