ایلیا!
در لحظهلحظهی همین زندگی که دَمیدن در حُباب است و در ترکیدنِ آن تردیدی نیست، در آناتِ همین وجود و حضورِ شکننده، باید بکوشیم که از آشفتگی دربارهی خودمان و چیزها، به شگفتی و شکُفتگی برسیم.
می دانم با نگرانیِ بسیار و اشتیاقی وافر - به شکل توامان - زیستن سخت و تلخ است. اما راستش را بخواهی با همین جاودانگیهایِ نمادین هم میشود از زندگی که نامِ دیگرِ نیستی است زهرزُدایی کرد
احساس میکنم که تا دیر نشده باید کاری کرد. زندگی را نباید به تعویق انداخت و معطل و منتظرِ فردا گذاشت! زندگی همین کلَمِ برگابَرگ است که برگِ آخرش فرقی با برگِ اول ندارد، شاید هم پیازی پوست بر پوست باشد.
اینها را به خودم و تو یادآوری میکنم که در مواجهه با آخرین پوستهی آن، مبهوت و سرخورده نشویمکه؛ پس این بود زندگی؟
#عبدالحمید_ضیایی
#بصیرتهای_بیهوده
#فصل_پنجم
@abdolhamidziae
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینش
برفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش
★★
گم میشود هر روز از دلهایمان چیزی
هر روز، غم، چیزی میافزاید به خورجینش
اَلّاکُلنگِ بیمسیر و مقصد و گیجیست
فرقی ندارد زندگی؛ بالا و پایینش!
ما بخشی از شب میشویم آهستهآهسته
کنجِ قفس، آسوده دلمشغولِ تزئینش
در گرگ و میشِ تیرباران، آسمانِ کور
نومید میگرید کنارِ ماه و پروینش
در گریه میپرسد که: تکلیف شهیدان چیست؟
حالا که برگشتهست این پیغمبر از دینش!
★★★
ما نیستیم! اما دوباره باغِ نومیدان
گُل میکند بر شاخهی شب، مرغِ آمینش؟
ما نیستیم! اما زمستان میرود روزی
با زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش.؟
#عبدالحمید_ضیایی
درباره این سایت