باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینش
برفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش
★★
گم میشود هر روز از دلهایمان چیزی
هر روز، غم، چیزی میافزاید به خورجینش
اَلّاکُلنگِ بیمسیر و مقصد و گیجیست
فرقی ندارد زندگی؛ بالا و پایینش!
ما بخشی از شب میشویم آهستهآهسته
کنجِ قفس، آسوده دلمشغولِ تزئینش
در گرگ و میشِ تیرباران، آسمانِ کور
نومید میگرید کنارِ ماه و پروینش
در گریه میپرسد که: تکلیف شهیدان چیست؟
حالا که برگشتهست این پیغمبر از دینش!
★★★
ما نیستیم! اما دوباره باغِ نومیدان
گُل میکند بر شاخهی شب، مرغِ آمینش؟
ما نیستیم! اما زمستان میرود روزی
با زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش.؟
#عبدالحمید_ضیایی
نیستیم ,باغِ ,برگشتهست ,چیست؟حالا ,پیغمبر ,★★★ما ,نیستیم اما ,این پیغمبر ,پیغمبر از ,برگشتهست این ,که برگشتهست
درباره این سایت